باریش و افسون در یک دانشگاه باهم درس میخوانند و این مورد شروع داستان عشق بزرگ آنهاست. باریش که دانشجوی معماری است و به عنوان تفریح ، موسیقی کار میکنه ، شخصیتی داره که از لذت بردن از زندگی خوشش میاد . وقتی افسون را برای اولین بار میبینه ، داخل احساسی که تا حالا اصلا تجربش نکرده خودش رو رها میکنه . عشق که همیشه به طور مماس عبور میکرده این بار باریش رو گرفتار خودش میکنه . این دختر که طعم عشق رو بهش میچشونه ، کیه ؟ دوست داره به طریقی به این دختر که حتی اسمش رو هم نمیدونه اما عاشقش شده ، دست پیدا بکنه و موفق هم میشه اما … پیدا کردن افسون و دست پیدا کردن بهش حله اما ، لازمه که افسون رو که در ذهنش چیزی به جز اینکه دانشگاه رو با رتبه بالا تموم کنه و در آمریکا ادامه تحصیل بده نیست ، به این عشق متقاعد کند . باریش که خوش تیپ ، باهوش و صمیمی است ، در نهایت موفق به انجام اینکار هم میشه . فوسون رو عاشق خودش میکنه و ازدواج میکنن . همه چیز مثل همونی است که در قصه ها اتفاق میفته . تا اینکه یک روز قصه خراب میشه …