کلاب موویز

یکی از بزرگترین و عمیق ترین سوالات انسان ها اینه که آیا انسان میتونه سرنویشتشو تغییر بده؟ مهدی و زینب که زمان بچگی ضربه های زیادی خوردن و با سختی های زیادی زندگیشونو سپری کردن و با وجود گذشت سالیان دراز هنوز هم زخم های کودکیشون التیام پیدا نکرده. …

عزیز تنها مدیر هلدینگی است که توسط پدر و مادرش تأسیس شده است. از همان لحظه ای که عاشق فریده شد، شروع به زیر سوال بردن خود و زندگی اش کرد. اما برای کسی که در موقعیتی قرار دارد باید خیلی چیزها را رها کرد...

حلقه داستان انتقام دو جوان به اسم های کاعان و جهانگیره. جهانگیر پسر ایلهان تپلی که کارهای قانونی و غیرقانونی پدرش رو ادامه میده تصادفی با کاعان آشنا میشه و با هم دوست های صمیمی میشن. کاعان و جهانگیر جعبه های قرمزی دریافت میکنن که توش یه دی وی دی هست و در پی اون وارد یه عملیات انتقام بزرگ میشن. اسم حلقه از یک باند تبهکاری باقدمت زیاد به اسم سه حلقه گرفته شده که جهانگیر و کاعان سعی در نابودیش دارن.

اوستا بدیر 15سال بخاطر دعوای خونی تو حبس بوده، بعد آزادی برمیگرده بالا سر خونه زندگیش و میخواد مجدد کارگاهشو راه اندازی کنه. اوستا بدیر یه دختر داره به اسم زلفا ( ملقب به کبوتر داره باستان شناسی میخونه تو موزه استخدام میشه، همونجا با کنعان آشنا میشه وقتی داشت جلوی تابلوی دخترک کولی با خودش حرفای مصاحبه اش رو مرور میکرد همدیگه رو میبینن)، فرزند دوم اوستا بدیر مسلم هست که دختر کوچیک خاندان جبران اوعلو (نفیسه) رو دوست داره و میخواد با نفیسه فرار کنن و ازدواج کنن. برادر بدیر، خائنه و با جلیل (قمارباز مال باخته) که برادرزن مقتوله دست به یکی کردن و قتل کار اونا بوده ولی کسی نمیدونه…

سهر با سه فرزند در استانبول زندگی می کند. برخورد سهر و آگاه روی زندگی همه تاثیر می گذارد.

کرم پسر چشم چرون و خوشتیپ یک خانواده استانبولی است که از قدیمی ترین ها در سکتور منسوجات هستن. با ایده های خلاقانه ی خودش با یه استارتاپ کارخونه قدیمی خانواده اش رو که به مرور زمان داشت از رده خارج میشد رو به نامبر وان این سکتور تبدیل کرد ولی در چشم پدرش هنوز مرد نشده بود چون همیشه دنبال خوشگذرونی و هوسرانی بود. عایشه هم یه دختر خوشگل و باهوش و خوش قلبه که تو کارخونه ی کرم اینا بعنوان کارگر کار میکنه و تحت کنترل دو خان داداشش که یکی قلدر و یکی بی خاصیته یه زندگی بی رنگ و مزه رو سپری میکنه. تنها امیدش اینه که با برک که یه مدته باهاش دوسته ازدواج کنه و این زندگی رو پشت سرش بذاره ولی وقتی خان داداش هاش سعی کردن اونو به عقد صبری، پسر ثروتمند محله در بیارن عایشه به برک میگه باید هرچه زودتر ازدواج کنن و برک با شنیدن این جا میزنه و …

این داستان از روی سریال ژاپنی Love That Make You Cry ساخته شده. یه جوون روستایی که سرش تو کار خودشه برای سر و سامون دادن به زندگیش و زندگی مرفه تر به استانبول میاد و در استانبول با دو نفر دیگه که اون ها هم همین داستان رو دارن رو به رو میشه و …

سریال با صحنه ای از بچگی فرهاد شروع میشه که همراه مادرش از دست عده ای فرار میکنن و مادرش بالاخره اونو یه جایی رها میکنه و بهش میگه اونجا بمونه و خودش تسلیم میشه و میره. فرهاد همراه مردی که اونو اونجا پیدا میکنه بزرگ میشه و نجار ماهری میشه ولی همیشه دنبال مادرش میگرده. یه روز نوشته ای پیدا میکنه که سوال هایی که در مورد مادرت داری جوابش دست کارالارهاست. شیرین و بانو دختر کارالارها هستن که خانواده ای خیلی ثروتمند هستن. وقتی شیرین بچه بوده پدر و مادرش کشته شدن. بانو در کار قاچاق عتیقه است و خیلی دختر جدیه و بسیار به شیرین وابسته است چون از خانوادش فقط اون و مادربزرگش موندن. فرهاد برای بازسازی عمارتشون میاد ولی هم بانو و هم شیرین عاشقش میشن. فرهاد هم عاشق شیرین میشه ولی علاوه بر موانعی که وجود داره خانواده ی شیرین و فرهاد هم در گذشته بهم گره خوردن و …

خانواده ی آلپان ها یکی از بزرگترین خانواده های مافیایی ترکیه هستن. خانواده ی عزیزه هم شخصا بدست این خانواده از هم پاشیده شده. عزیزه وقتی هنوز یک بچه ی کوجیک بود شاهد ظلم هایی که این خانواده به پدرش کردن بود و الان عزیزه که اسم اصلیش ملکه بزرگ شده و تنها چیزی که اونو به زندگی امیدوار میکنه حضور برادرشه. عزیزه حتی انتقامشو فراموش کرده بود ولی آلپان ها بعد از سال ها به برادرش ییعیت هم آسیب میرسونن و بعد از اون عزیزه قسم میخوره که انتقامشو از آلپان ها بگیره ولی در این راه عاشق کارتال، پسر آلپان ها میشه…

درست روزی که سودا چهره ی یک مارک تبلیغاتی انتخاب شده بود و در شرف رسیدن به رویای ستاره شدن و سر و سامون پیدا کردن زندگیش بود، با یه خبر متزلزل شد. برادرش توسط یه مافیای بی رحم با لقب سلیمان خلبان دستگیر شده بود و اگر پول جور نمیکرد کشته میشد. سودا ناچار میشه از کسیکه دیوانه وار عاشقش بود(اویگار ساریکایا) پول بخواد ولی با پیشنهادی غیرمنتظره رو به رو شد. سودا که چاره ی دیگه ای نداشت پول رو برمیداره و فرار میکنه ولی نمیتونه جایی برای رفتن پیدا کنه و فرارش به خونه ی علی هوروعلو ختم میشه. علی که خودش رو وقف خدا و مردم کرده بود به “حاج علی” معروف شده بود تنها هدفش در زندگی پیدا کردن برادر گمشده اش بود. علاقه ی سودا به علی باعث برملا شدن رازی خوفناک میشه که عشق سودا ولی علی رو تبدیل به عشقی غیرممکن میکنه…