کلاب موویز

سرکمیسر قدیر یک انسان غمگین است که همسر و دخترش را در یک اقدام تروریستی از دست داده است. قدیر که خیلی عذاب میکشید زندگی برایش غیرقابل تحمل میشود و تصمیم میگیرد با یک تصادف رانندگی به زندگی خود پایان دهد ولی چهار ماشین دیگر هم درگیر این تصادف میشوند و داخل این چهار ماشین چهار زندگی متفاوت و چهار انسان متفاوت وجود داره. ادامه داستان رو با ما همراه باشید

هاکان بعد از کشته شدن پدرش متوجه میشود که یک قهرمان است و وظیفه دارد که جهان را از فناناپذیر ها که قصد نابودی جهان را دارند حفاظت کند و آن ها را بکشد. ولی قبول این موضوع برای هاکانی که یک زندگی کاملا معمولی داشت و در هیچ کاری موفق نمیشد کمی سخت است ولی با کمک وفادارها که به کمکش می آیند وارد ماجرایی هیجان انگیز میشود…

سلطان محمود که در بین مردم رفته بود با معلم سفارت روسیه “آنا”، روبرو میشه..آنا میخواد بره اونور دریا و فکر میکنه سلطان محمود قایقرانه و سوار قایق اون میشه. سلطان محمود وقتی میفهمه آنا معلمه ازش میخواد بیاد قصر و به بچه هاش درس بده..آنا وقتی این پیشنهاد رو شنید حتی اگه میخواست رد کنه به خاطر حفاظت از باباش مجبور میشه بره قصر..هشیار سلطان از آمدن آنا اصلا خشنود نمیشه. ورود معلم جوان به قصر همه معادلات رو به هم میزنه

Çocuklarini yeniden kazanmak için umudunu hiç kaybetmeden mücadele eden bir annenin gözyaslariyla dolu hikayesini konu aliyor.

صنم هر صبح بعد چند ساعت کار در مغازه پدرش کل روز رو با کتاب خواندن و خیالبافی سپری میکنه و از زندگیش بیش از اندازه راضی هست.ولی تا زمانی که پدر مادرش گفتند اگه کار مناسب برای خودش پیدا نکنه به زور شوهرش میدن.صنم هم میره محل کار خواهرش و شروع به کار میکنه.هنوز خبر نداره عشقی که آرزویش رو داشت اونجا منتظرشه و …

داستان درباره دختری به نام آزرا است که در خارج از کشور در آمریکا تحصیل می کند تا درست مانند پدرش یک آشپز حرفه ای شود.

Öykü هشت ساله یک دختر کوچک استثنایی است که بر خلاف همسالانش بسیار همدل و درک جهان اطرافش است. وقتی عمه‌اش که از بدو تولد مراقب او بوده است، او را ترک می‌کند، اویکو باید پدرش را پیدا کند...

یاپراک در سخت ترین روزش با باریش روبرو میشه…باریش شاید برای بقیه مثل شاهزاده ی قصه ها باشه ولی یاپراک از قصه ها متنفره.. هر خصوصیاتی که برای باریش غیرقابل تحمله در یاپراک موجوده.. یاپراک تنها دختر گروه 5 نفره هست که از بچگی باهمن و شبیه دخترای دیگه نیست.. این 5 تا دوستی که سر حد مرگ باهم دوست هستن؛ از یه طرف آشتی ، از یه طرف هم مزایده هایی که شرکت کرده، از یه طرف هم رازهای که میفهمن و بخاطر خانواده هاشون سخت ترین روز های زندگی شون در انتظار اونا هست..

دنیز دمیر در حالی که تلاش می کند عدالت خود را تضمین کند وارد زندان می شود. این زنان در این زندان نظم و قوانین خود را در کاراکویو حفظ می کنند.

مژگان با شوهرش احمد و سه فرزندش زندگی آرام و مرتبی دارند. احمد به عنوان مشاور مالی بابای سخت کوشی هست. پیوند 17ساله ی مژگان و احمد با روبرو شدن احمد با دختری جوان به اسم سوده به متلاشی شدن نزدیک میشه.. مژگان در ابتدا احتمال نمیده شوهرش به اون خیانت کنه ولی روز به روز متوجه تغییر شوهرش میشه.. سوده دختر جوانیه که به دنبال شوهر پولداره.. مژگان با کمک دوستانش نیلگون و جانان وارد مجادله ی سختی میشه..