کلاب موویز

Murat (مورات) دانشمند ژنتیک و استاد دانشگاه برجسته برای اینکه بتونه خواهرش Ezo (ازو) را از حالت اغمای طولانی مدت (PVS) درآورده و به زندگی بازگردونه ، خودش رو به عنوان مورد آزمایشی فدا میکنه . بعد از کشته شدن پدرش او تمام زندگیش رو صرف بهبودی خواهرش کرده . با گذشت زمان او به یک آدم تنها تبدیل شده و دوستانش در نیمه راه اون رو رها کردن . در این بازه زمانی او موفق به کشف دارویی شده که این دارو میتونه جان هزاران بیمار و از جمله خواهرش رو نجات بده . بعد از این کشف بزرگ ، ناخواسته خودش رو داخل یک طرح پیچیده میبینه . او وارد یک بازی بد شده . دیگه زندگی برای پروفسور مورات که همواره به دنبال حقیقتی که بهش ایمان داشته میرفته ، مثل گذشته نخواهد بود و این راز زندگی همه افرادی که میشناسه و نمیشناسه رو تغییر خواهد داد …

و ۶ماه زندگی چقد تغییر میکنه؟ رنک ۶ماه قبل قلبشو در ازمیر دفن کرده و سوگواره… و پنهون کردن این غم رو مدیون حرفه ی بازیگریشه… رنکی که ماههاست قلبش شکسته،جسمش خسته س.. خودشو در کارش غرق میکنه،به غیر از کار به چیز دیگه ای اهمیت نمیده و به عبارتی تبدیل به یه ربات شده… ولی با اومدن “باریش” از آمریکا زندگی سیاه و سفید رنک،رنگارنگ میشه… باریش که علاقه مندیشو به رنک انکار میکنه بعد از ۱۰سال با گذشته اش روبرو میشه… این دو نفر که از عشق فرار میکنن وقتی کنار هم بیان اتفاقات غیرمنتظره رخ میده… باریش دو راه برای انتخاب داره و انتخابش هم در زندگی خودش و هم در تقدیر رنک تاثیر میذاره…

افه که در روز تولد 7 سالگیش در حیاط خانه شان با برادر دوقلویش مته و دوستشون نیسان قائم موشک بازی میکردن ، شاهد اتفاقی میشه که این اتفاق زندگیش رو تغییر میده . برای اینکه دیده هایش را برای پدرش تعریف کنه ، در اتومبیل پدرش پنهان میشه اما پدرش هارون بعد از دریافت یک تماس تلفنی با عجله از خانه خارج میشه . هارون در کمینی که برایش درست شده گرفتار شده و جانش را از دست میده و در هنگام مرگش از پنهان شدن افه در صندلی عقب ماشین به جز او کس دیگری اطلاع نداشته .

زمان کوچ ، داستان مادری به نام جنت رو روایت میکنه که هنگام فراری دادن بچه هاش از ظلم ، ندانسته اونا رو وارد جهنم میکنه و هر کدامشون جلوی چشمش پرپر میشن . برای محافظت از اونا تقلا میکنه . یمین یکی از دخترانشه که برای سال های طولانی مادرش رو “مادر ناتنی” میدونست و جنت در تلاش برای اثبات مادری خودش خواهد بود . زمرت هم راهش رو در دنیای پر زرق و برقی که واردش میشه گم خواهد کرد . وقتی جنت سعی خواهد کرد که دخترش رو نجات بده خیلی دیر خواهد بود . چیزی که باقی خواهند ماند … یک دختر جوان دلشکسته و یک داستان عشق که معصومیتش رو از دست داده ، خواهد بود . کیـراز هم که نمیتونه این محیط پر زرق و برق رو تحمل کنه دنبال یک رویای متفاوت خواهد رفت . جنت بار دیگه تقدیر غیر قابل تغییر زن رو خواهد دید و از نو سرکشی خواهد کرد ولی هیچوقت امیدش رو از دست نخواهد داد . چون اون یک مادره . حتی اگه دنیا در آتش بسوزه هم بچه هاش رو زیر بال و پر خودش خواهد گرفت و اون آغوش گرم برای اونا یک پناهگاه دائمی خواهد بود .

“حسین کوچ اوغلی” مؤسس هتل های “کوچ اوغلی” بعد یه سکته ی قلبی برای دلبستگی مجدد به زندگی از نوه اش “فرید” میخواد نوه ای که سالها قبل ازش سرپرستی نکرد رو پیدا کنه..

امره که “ماهیر یامانلر” رو مسبب شکست سالها قبلش میبینه،نسبت به خاندان یامانلر وارد یه بازی میشه،در این بازی که همه چی رو مجاز میدونه “اجه” رو هم دخیل میکنه… اجه که سالها قبل مامان و باباشو از دست داده،همراه با خواهرش تو خونه ی خالش میمونه…اجه فارغ التحصیل روانشناسیه.. تنها هدفش اینه که تو یه بیمارستونی کار پیدا کنه و با خواهرش “آدا” زندگیشو ادامه بده…ولی کارها بر وفق مرادش پیش نمیره.. با خبری که میگیره زندگیش زیرورو میشه:آدا یه بیماری مرگباری گرفته و تنها راه خلاصش امره هست..اجتماع یامانلرها که پراز افراد معروفه و براساس تهدیدها قدرت گرفتن اینبار با نقشه ی بی نظیر امره روبرو میشن..امره برای نجات آدا یه پیشنهاد شوکه کننده به اجه میده…حتی اگه اولش رد کرده باشه برای نجات خواهرش از مرگ، این پیشنهاد رو قبول میکنه..اجه تو این ماجرا تو عمارت یامانلر چشمش باز میشه..امره یا دستای خودش اجه رو به عمارت یامانلرها میفرسته ولی خیلی طول نمیکشه که میفهمه عاشقشه و اونو تو یه زندانی محبوس کرده… اجه هم طعم نفرتو میچشه و هم عشقو…برا خراب کردن بازی ها هرکاری از دست برمیاد انجام میده..

گوکچه دختری است که اصلا ازدواج نکرده و در یک بنگاه تبلیغاتی به اسم Ajans 237 مشغول به کاره . چون همه دوستان گوکچه یا ازدواج کردن و یا به زودی این اتفاق براشون خواهد افتاد ، این وضعیت برای گوکچه دیگه غیر قابل تحمل میشه . ممکن نیست ازش فرار بکنه . باید برای خودش یک معشوقه پیدا بکنه و اونم چه کسی باشه به جز مدیر بنگاه تبلیغاتی Ajans 237 ، آقا دمیر . در راهی که به طرف دمیر قدم برمیداره ، متفق گوکچه ، دوستش کاآن است . در این راه دشوار که برای پیدا کردن عشق زندگیشون واردش شدن ، گوکچه ، دمیر و کاآن ماجراهایی سرشون میاد که به هیچ وجه انتظارش رو نمیکشیدن …

عزیزه با برادر بزرگش یوسف و مادربزرگ پدریش نظیفه با هم زندگی میکنند .عزیزه دختری کلاسیک و با تفکرات سنتی است.عزیزه دو ساله که فقط یک ارزو داره و اونم اینه که کسی که داره باهاش به عنوان معاون اول کار میکنه و دیوانه وار عاشقشه و اسمش تورگای و ستاره ی طلایی تلویزیونه متوجه ی عشق عزیزه بشه و بهش توجه کنه.اما تورگای در طی این دو سال نه تنها متوجه ی عشق عزیزه نشده بلکه هنوز اسم عزیزه رو بلد نیست !!!اولاش یک کارگردان مستند ساز اختصاصی هست که در مورد انسانهایی که جلب توجه میکنن و نیازمند کمک هستند مستند میسازه اما تنها ارزوی خاص و عجیب اولاش اینه یک پدر مدرن و امروزی باشه.همه ی دخترانی که وارد زندگی اولاش میشدن در یک مدت زمان بسیار کوتاه عاشق میشدند و با عشق ازدواج میکردند و بادبانهای عشق زندگیشون رو برافراشته میکردند!!!تورگایدر برنامه ی جدیدش که در طی یک فکر تبدیل به ایده شده بود تصمیم جدیدی میگیره. از اونجایی که تورگای عاشق فیلمهای مستند اولاش هست تصمیم میگیره با اولاش تماس بگیره و خیلی سریع برای یکی از برنامه های اولاش اسم انتخاب میکنه”خواهش میکنم جدا نشیم”یک دختر بی نام و نشان با اولاش دوست عشقی میشه بعد از اینکه اولاش اون دختر رو ترک میکنه اون دختر میره و عشق زندگیش رو پیدا میکنه و در همین حین تورگای و گروه همکارانش با دوربین مخفی از لحظه به لحظه ی زندگی دختر فیلم میگیرند…..

کهربا داستانی است پر از کینه و نفرت . اورهان یارئمجالئ که بی سر و صدا و در عالم خودش زندگی میکنه 20 سال بعد از ترک وطن ، از آلمان به ترکیه برمیگرده . حسرتی که در درونش نهفته شده و دور ماندن از خانواده و عزیرانش همگی به خاطر این کینه و نفرت قدیمی است . اورهان که 20 سال از عشقش لیلا دور مانده ، سرانجام یک روز از تنهایی درون خودش جدا شده و برمیگرده …

نیکول بایر در رویای هالیوود زندگی می کند. خوب، هالیوود در مجاورت - به طور دقیق دره عمیق - و این بیشتر یک مبارزه است تا یک رویا. نیکول با کمک دو دوستش، ورونیکا و دوین، در "دنیای واقعی" حرکت می کند و...