کلاب موویز

داستان سه خواهر و موانعی که باید بر آنها غلبه کنند گفته می شود. با ازدواج ترکان ابرهای تیره ای بر سر خانواده می چرخد ​​و هیچ چیز مثل قبل نخواهد شد.

گونش سی و پنج ساله است. سه بچه داره . اهل ازمیر است گونش معلم ادبیات است گونش با شخصیتی که اختلاف نظر هفده سالگی دارد آشنا میشود . دخترهای دوقلویش نازلی ، سلین و با دختر کوچیکش پری که دو سال از آنها کوچکتر هست به تفاهم میرسد سپس هالوک مرت اوغلو که اهل استانبول است برای یک کاری در مقابل گونش قرار میگیرد، هالوک و گونش عاشق همدیگه میشوند . پیشنهاد ازدواج دادن هالوک در یک زمان کوتاه گونش را غرق خواهد میکند . گونش میخواد پیشنهاد ازدواج رو قبول کنه اما این وسط یه مشکل کوچیکی است و اونم اینکه دختران گونش از وجود هالوک خبر ندارند یکی از دوقلو ها نازلی با این ازدواج مخالفت میکند سلین هم این ازدواج رو هم برای مامانش و خودش فرصت خوبی میدونه و قبول میکنه و کوچکترین دخترش پری هم میگه انتخاب خوشحال کننده مامانش ، اون رو هم خوشحال میکنه با وجود همه مشکلاتی که نازلی بار می آورد هیچ چیزی هالوک رو بیخیال گونش نمی کند . گونش و دخترهاش مثل بمب وسط زندگی خانواده مرت اوغلو میشوند . خانواده مرت اوغلو به اندازه ای که از بیرون …

ابرو زن جوان زیبایی است که با مورات ازدواج کرده است. آنها در استانبول زندگی می کنند و با دو دختر به نام های آدا و مایا و پسری به نام روزگار زندگی شادی دارند.

الا و کلیچ بعد از سال‌ها دوباره بخاطر یک داغ تلخ کنار هم جمع می‌شوند و علی‌رغم رازهایی که از آن‌ها پنهان شده بود و موانع پیش رویشان، پشت عشقشان می‌ایستند و در این راه مبارزه می‌کنند…

در سال 1971 دختر یتیم و زیبا چهره ای به اسم کادَر در روستای کوچکی زندگی میکنه و تنها کسی که داره عمه پیر و بیمارشه . در همین دوران در استانبول ، دختری به نام زلیحا در خانواده ای با وضع مالی مناسب زندگی میکنه . شوهرش مورات که به همراه او وارد تظاهرات سیاسی کمونیستی ، فاشیستی میشه توسط آیهان دایی مورات که یک افسر پلیس خطرناک است کشته میشه . کادَر و مصطفی همدیگه رو دوست دارن اما در این بین پدر مصطفی بعد از فهمیدن این قضیه دست به اقدام وحشیانه ای علیه کادَر میزنه . هشت ماه بعد از این اتفاقات کادر و زلیحا تقدیر مشترکی دارند : هر دو بچه ای رو به دنیا خواهند آورد که پدری نخواهد داشت . فقط یکی از بچه ها زنده به دنیا میاد و این بچه سرنوشت کادَر و زلیحا رو به هم گره میزنه … حس نوستالژیک و دلنشین سال های دهه 70 و داستان آشنا اما با روایت متفاوت و مهیج شما رو به تماشای این سریال بسیار زیبا دعوت میکند …

سوگی ارسوی مجری یک برنامه‌ی معروف است که همزمان با سقوط ریتینگ برنامه‌اش بصورت ناگهانی با فکرت آلابی که یکی از کارفرماهای برتر کشور محسوب می‌شود، ازدواج می‌کند. این ازدواج غیرمنتظره همه را شوکه می‌کند. ازدواج این دو باعث کنار هم جمع شدن دو خانواده که از لحاظ فرهنگی بسیار متفاوت و حتی متضاد هستند می‌شود و مشکلاتی که برایشان پیش می‌آید خیلی فراتر از تصورشان خواهد بود. بیشتر از همه هم فرزندانشان تایلان و شلاله که مجبور می‌شوند در اتاق‌های کنار همدیگر بمانند …

مثل هر سال امسال هم خانواده یروکهان در آنتاکیا دور هم جمع میشن . اولین محصول انار رو با آرزوی برکت برای همه جمع میکنن . در حالیکه همه چیز روبه راهه کیمت خانوم در مورد ناتوانی عروسش در به دنیا آوردن بچه به کنایه حرفی میزنه و همین حرف باعث میشه تا عروسش دفنه خیلی آزرده بشه و از شوهرش قهرمان بخواد تا به وسیله یک زن دیگه بچه ای به دنیا بیارن و بزرگ کنن ولی قهرمان این حرف رو بعد از یه مدت مخالفت شدید قبول میکنه . این زن کسی نیست جز الیف دختری که به تازگی مادرش پدرش رو کشته و مشکلات دیگه ای هم سر راهش قرار گرفته و بی خانمان شده و …

این سریال همراه با زندگی سلطان محمد فاتح، به دوره‌های مهمی از زندگی ایوب‌الانصاری که از چهره‌های برجسته عالم اسلام است می‌پردازد…

زینب چامجی(دنیز) وقتی کوچیکه دختر خوشگل یه خونواده ی پولداره…گوکان آلکان (ییت) هم بچه ی یه خونواده ی پولداره که چون چاقه همه ی دوستاش اونو ول کردن و دوستی نداره…با این حال دنیز هوای ییتو داره و این باعث میشه یه دوستی عمیق بینشون شکل بگیره…ییت دیگه عاشق دنیز شده…ییت به خاطر کارای باباش میره خارج از کشور و اونجا لاغر میکنه و واسه خودش صاحب شغل میشه و به دلایلی به ترکیه برمیگرده سالها میگذره و خونواده ی دنیز تمام داراییشو از دست میده…و حتی زیبایی که در کودکی از مادرش به ارث برده بود به خاطر اینکه به باباش رفته از دست میده…دیگه زندگی واسه دنیز بی معنی میشه و هیچی تو زندگیش درست پیش نمیره…ولی زندگی دوباره یه روزی این دو نفرو کنار هم قرار میده

محمد و نرمین خیلی عاشق هم هستند . هر دو در حومه استانبول زندگی میکنند و برای اینکه از فقر دور باشن هر روز سخت کار میکنند . تنها هدف اونها ازدواج و داشتن یک خانه خوب است . محمد به عنوان یک جوشکار در یک کارخانه کشتی سازی کار می کند اما هرقدر هم سخت کار کنند باز پول کافی برای تحقق رویاهاشون ندارن…